مدح و مرثیۀ حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
ای بـسـته بر زیـارت قـدّ تو قامت، آب شـرمـنـدهٔ مـحـبّت تـو تـا قـیـامـت، آب دستت به موج، داغ حباب طلب گذاشت اوج گذشت دیـد و کـمـال کـرامت، آب بر دفـتـر زلالـی شط خطّ «لا» نوشت لعلی که خورده بود ز جـام امـامت آب لب، تر نکردی از ادب ای روح تشنگی! آموخت درس عاشقی و استقـامت، آب ترجیع درد را، ز گریزی که از تو داشت سر میزند هـنوز به سنگ ندامت، آب سوگ تو را، ز صخره چکد قطره قطره، رود زین بیشتر سزاست به اشک غرامت آب از سـاغـر سـقـایت فـضلت قـلم چـشـید گـسـترد تا حـریـم تغـزّل زعـامت، آب زینب، حسین را به گل سرخ خون شناخت بر تربت تو بود نشان و عـلامت: آب! از جـوهـر شفـاعت تیـغـت بعـید نیست گر بگـذرد ز آتش دوزخ سـلامت، آب آمد به آسـتـان تو گـریـان و عـذرخـواه با عـزم پای بوسی و قـصد اقامت، آب میخوانمت به نام ابوالفضل و، شوق را در دیدگـان منتـظـرم بـسـته قـامت، آب |